خدایااا...

خدایا خودت پناه همه بی‌پناهان باش...

سخت بر ظالمان گیر و درمان دل بیمار رنج دیدگان باش...

ما در سایه سارت ارامیم ...

آرامش دلهای پریشان باش ...

به موقع باش...

چای دبش لب سوز لب دوز را اگه به وقتش نخوری سرد میشه ...

حتی اگه بخوریشم دیگه مثل چسب دو قلو رازی نمیچسبه...

خیلی چیزا اگه به موقع واست اتفاق نیفته ...

بعدش دیگه بیفته هم حال دلت اونجوری که باید خوب نمیکنه...

پس خود اتفاق مهمه اما زمانشم خیلی مهمه ...

حرف و عمل

امان از آدمایی که حرف میزنند

روز مبادا حاشا میکنند ...

به ادمای اطرافم که در دایره ارتباطی نزدیکی هستم امتیاز میدم ...

اونای که امتیازهای بالاتری دارند

در حلقه روابطم بیشتر بهشون نزدیک میشم ...

فقط آدمای که حرف میزنند و بعد انکار می‌کنند ...

از دایره که هیچ از کره روابطم خارج میشوند...

کودک درون

دلم واسه بازیهای کودکانمون تنگ شده ...

اگه میدونستم زندگی با همه زیباییش تا این حد در بزرگسالی سرد و خشن و پرفراز و فرود میشه ...

از کودکیم بیشتر لذت می‌بردم ...

و واسه بزرگتر شدن این همه عبث تلاش نمی‌کردم...

عصری ساعت ۷ از سرکار برگشتم مهمانسرا...همکارم کارش تموم نشده بود .دو کیلومتری از محل کار فاصله داریم قدم زنان آمدم در مهمانسرا دیدم کلید دست همکارم مونده ،حسش نبود برگردم تا پای کار .

رفتم پیش مهمانسرادار کلید یدک ازش گرفتم پله هارو اومدم بالا در و باز کردم وسیله هام گذاشتم داخل اتاق رفتم تا کلید بنده خدارو بدم.

برگشتم بالا دیدم در قفله...

باور کن در قفل کرده بودم دوباره کلید برگردونده بودم به مهمانسرادار ...

باز رفتم پیشش واسه کلید ،

مرده بود از خنده...

می‌گفت ترکو توچجوری با این ضریب هوشی و با این هواس پرت کار نصب تجهیزات انجام میدی انیشتین؟

چشمتون روز بد نبینه کلی بهم خندیدن...

نمیدونم الزایمره یا یه حواس پرتی معمولی...

از درون تهی...

خدا کنه گیر آدم نظرتنگ پر مدعا نیفتید...

چه رئس باشه چه رفیق باشه چه شریک...

زندگیت و جهنم می‌کنه...

همیشه هم حق با اونه...

هی نترکی تو نامسلمان...