لحظه ها را دریاب

آدمها عادت دارن سر سوزن حال خوبشان را فریاد بزنند...

و یه دنیا غم و دردشان را در اعماق جانشان پنهان کنند ...

اگه کسی رویاهایش را در کلامش زندگی میکند

حتی لایق حسرت شما هم نیست...

کسانی زیادی دیده ام که از دور لایق تحسین و از نزدیک سزاوار دلسوزی بودند...

همین دم با همین هدیه ناب دم و بازدم پروردگارت همان جوری که شایسته و بایسته نامش هست خوب زندگی کن ...

همین وبس...

به عمل کار برآید ...

خدایا منو ببخش بابت خودخواهیم ...

وقتی نکاشتم توقع برداشت چیو دارم...

کشاورزای قدیمی میگفتن که زمینی که قدمهای منو از بر نباشه بار نمیده...

یعنی اون زمینی بارور میشه که هزاران بار درحال تلاش و زحمت جای پاهات رو حس کنه...

باور کن چشم به آسمان داشتنم مشکل و حل نمیکنه...

خیلی وقته دعای بارون میخونن ...کو پس...

باید یاد بگیرم جای دخیل بستن ،استینامو بالا بزنم

باید بسازیم نه به دعا بلکه با دستای گره کرده پای در رکاب و عرق به پیشانی

خواهد شد ...ایمان دارم خواهد شد ...

خموشی

دروود خدمت رفقای گل و دوستان جان...

حق باشماست ...مدتی است که کمرنگ شدم ...

دارم یه داستان کوتاه می‌نویسم ...یعنی دارم سعی میکنم بنویسم ...

بابت نظرات ارزشمندتون ممنونم ...

متاسفانه همین طوره من زندگی رو سیاه و سفید میبینم یا دقیقتر، بیشتر تار میبینم انگاری با درد جملاتم پربارتر می‌شوند ...

اینکه زندگی یه شوخیه وما جدیش گرفتیم رو هضم نمیکنم...

وبابت اینکه این مدت نرسیدم به مطالبتون نظر بگذارم عذر خواهم...