بارون...

خدایا بارون ببار ...

دلم میخواد جوری بارون بزنه که چون زمان نوح ...

بشوره و ببره همه ظلم و نکبت این سرزمینوووو...

ما از تو یه دل عاشق خواستیم ...

سزاوار این همه درد و رنج و طاعونیم ...

ما معجزه می‌خوایم و گرنه ...

زندگی کوتاهه

کسی که این حس رو ایجاد کرد که از شما بالا تره یا که طرف خیلی مغروره...

بدرد رفاقت نمیخوره و لایق سهیم شدن تو زمان زندگیت نبست...

ما اغوشمون به روی ادمایی بازه که واسه بودن با ما اشتیاقشون رو میشه دید ...حتی اگه تظاهر باشه...

این زندگی خیلی کوتاه است ...ما جای قلاب گذاشتن و منتظر موندن ...

لحظه هامونو زندگی میکنبم...

اینجوریه نامسلمان...

فاز اندرز...

چه جالبه نسل ما آنقدر که نصیحت و وصیت شنیده ...

یه چیزی تو ناخودآگاهش حکاکی شده ...

با اینکه می‌دونیم فاز نصیحت حس بدی رو ایجاد می‌کنه ...

باز،میشیم رو منبر پند و اندرزمون شروع میشه ...

نوشته هامون داد میزنه که تو فازموعظه هستیم ...

متاسفانه تو دیالوگ که گفت و شنود هست همیشه ذهن برتریم و فقط از گفت بهره می‌بریم ...

شاید یکی از بزرگترین دلایل کمرنگی ارتباط مون با نسل زد و بقیه نسلها همینه ...

مهرورزی...

چقدر خوبه گاهی به کسی حس زندگی دادن ...

یه جمله کوتاه! ...

جدا که زیبایی...

چقدر حال آدم باتو خوب میشه...

چقدر دنیا باتو قشنگتره ...

چقدر دلم واست تنگ شده ...

اخ که چقدر تو مهربونی...

کاشکی دنیا پر بشه از آدمایی مثل تو ...

چقدر بالبخند زیباتر میشی...

مالیاتی که ندارن پس خساست به خرج ندیم ...

در مقابل شنیدن همین حرفا هم ...

ظرفیتمون ببریم بالا...

هم ظرفیت گفتنش داشته باشیم هم ظرفیت شنیدنش رو ...

خدایاااا

خدایااا...

مرا با طلوع صبح فردایت ...

چنان بیدارم کن که تک تک سلولهایم با خودت عجین شده باشد ...

میخواهم بزرگی و مهرورزی وکرم و بخششت را به کالبد رنجورم بدمی...

میخواهم قطره ای از دریای بیکرانت باشم که مایه ارامشه ...

مرا لحظه ای به حال خودم وا مگذار ...

مرا با اختیار عزیز گردان نه با اجبار ...

الهی ...الهی ..الهی ...

تنها خدااااا...

...

ای چرخ گردون نامراد ...

پس تا به کی به منه تن خاکی رنجور، فریب خور از شیطان...

خواهی آموخت که دیگر ...

با غم جانسوز عزیزانم که بسوی تو می آیند زره زره آب نشم ...

دین و دنیایم بهم ندوزد و باهم نسوزد...

ماندگاری...

داشتم فکر میکردم همه خودمون رو همون اول خرج نکنیم ؟

باید یاد بگیریم شبیه به کتاب کمیاب و یه اثر ناب باشیم ...

بایدت که هزینه شود تا کتابت خریداری شود ...

وانگهی ورق به ورق باید خوانده شود ...صفحه به صفحه...

کلمه به کلمه ...

با توهمراه شود تا به مرور در تو گم شود ...

به هر جا که خواستی بکشانیش...واو به دنبالت...

بایست کنجکاوت بماند و هر بار بیشتر کنجاوش کنی ...

تا با اشتاق تر ورقی دیگرت برگ، زند ...

ذره ذره قوتش دهی تا دیوانه وار شیدایت باشد ...

تا جای که اگه به پایان آمد این داستان...

بی اختیار باز از آغازت آغاز کند ...

شاید که اینگونه ماندگار تر شویم...

در کتابخونه دلش جایگاه خاص تری یافتیم...

نمی‌دونم چی شد ...

خیلی عجیبه بچه های دهه پنجاه یا شصت یا از والدین ،شلوغی وبی عدالتی وفقرو کمبود آهن وامکانات می‌نالند ...

وده هفتاد هشتاد یا نسل زدیااز دولت و ملت و اجتماع و دروغ وریا و زندگی مجازی و افکار پوسیده می‌نالند ...

همه مینالیم اما با هر دهه فاصله نسل هایمان به شکاف عمیقی مانند است که همدیگر را درک که نمی‌کنیم هیچ ،مایه تمسخر نسل دیگه نیز هستیم..

مگه قرار نبود هم دین و هم دنیا و هم اخرتمان آباد شود ...

مگه قطعات یه پازل نبودیم ...

مگه قرار نبود نسل به نسل آپدیت تر شویم از تجربه هم بیاموزیم

نسل به روزتری بشیم ...غلطهای همدیگرو بگیریم ...سکوی پرتاب دیگری بشیم ...

کی سخت افزارمون دستکاری کرد...کی بدافزار روسیستم مون نصب کرد ....

چی شدچطوری شد ، چرا همدیگرو نمی‌شناسیم ؟

چرا همیشه بهم بدهکارم یا از هم طلبکار؟

چی شد که بزرگترها جای الگو بودن ،شدن سیبل توهین هامون ؟

وا خدایا از نسل yها چه خبر ...

من غیرتیم...

چه دنیای عجیبیه ...

فکر کن عزیزترین آدمای زندگیت که دیوانه وار دوستشون داری اگه خاری بدستشون برود درد می‌کشی...

اگه یه روز نبینی دلتنگشون میشی...

عذر میخوام اما مجبورم بگم سر خواهرش می بره و با افتخار مثل کاپ قهرمانی باهاش دور افتخار میزنه ...

وقتیم بهش میگن چرا ؟سرش رو بالا میگیره و با غرور میگه ناموسم بوده خطا کرده ؟من غیرتیم ...

والا قاضی هم باشه دوسال ،سه سال رو پرونده قتل کار میکنه تا بهش حکم قطعی بده ...بازم میتونی اعتراض کنی...

آخه چراااا؟

چرااااا اخه؟

فرق آدما ...

همه امروز داشتم به داستان داش آکل اثر زنده یاد صادق هدایت فکر میکردم...

عشق لوتی بنامی که شمارو همراه می‌کنه و به اوج میرسونه و با خاموشی زمخت مارا هم خاموش می‌کنه ...

بنظر من اگه قرار بود عشقش و احساسش هر گونه دیگری نقل میشد جذابیت غصه کم میشد..

حق داری بگی اگه ابراز میشد که این قصه پر غصه نمیشد ...

اما قبول کن اگه این میشد داش اکل دیگه داش آکل نمیشد ...

از داش آکل باید توقع جور دیگری عاشق شدن و جور دیگری ابراز کردن رو داشته باشی ..‌.

آدما باهم فرق دارند...هیچ کس شبیه دیگری نیست...

واین تنها دلیله که قصه های جذاب دیگری زاده میشند ...

قد بکش...

بااینکه می‌دونم واسه پروانه شدن باید دور خودم پیله ببندم...

واسه سبز شدن وباردادن باید لخت وعوربشم تو سرمای زمستون...

باید ریاضت بکشم و خونه تکونی بکنم وصبور باشم ...

با این تن نحیف وزخم خورده و دردکشیده اصلا دلم نمی‌خواد...

پس ترجیح میدم مویز نشده همون قوره بمونم...

نگران من نباش تو که میتونی تا ثریا قد بکش...

من عالیم ...

نمی‌دونم چرا خیلی چیزا باعث میشه حتی تو دنیای مجازی ،خودمون نباشی ...

کم و زیاد یه ماسک خوبی می‌زنیم ...

میدونید چرا ...

چون فکر میکنیم اینگونه قابل اعتمادتر دیده میشیم...

ظاهری موجه تر تو ضمیرمون نهادینه شده ...

عرف جامعه این را پذیرا تر است...

درصورتی که باید میاموختیم من باهمه کم وکاستیهایم، خوده خودم

منحصر به فرد وخاص و زیبام...

ومهمتر هر روز میتوانم ورژن بهتری از خودم بسازم ...

پس نیازی ندارم بازیگر بهتری شوم چون همینجوری هم عالیم ...

من بهترین خودمم ...

نمی پرسی

نمی پرسی از احوالم نمی بینی پریشانم

دوباره فصل پاییز و منی که لبریز بارانم

گلویم خسته از بغض نبودن های بسیاره

بااین بغض پنهانم همیشه ازتو می خوانم

خودت رو خسته نکن اون که میخواد پیدات می‌کنه حتی اگه سوزن شده باشی تو انبار کاه...

خودت خسته نکن اون که بخواد بمونه،کنارت میمونه حتی تو غرق شدنت تو سیلاب خروشان انگشتش رو قفل می‌کنه تو انگشتات...

خودت رو خسته نکن اون که با تو آرامش بگیره تنها کسی میشه که تو نفسای آخرت سرش رو سینت هست واسه اینکه ببینه تنها مأمن امنش ازتپش افتاده یا نه...