نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 22:13 توسط کیان
|
غنچه عشق وا شدو تو را درون ان دیدم.شبنمی شدم و بر روی تو باریدم تا در اعماق قلبت بشینم و با عشق و محبتت زنده بمانم
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 22:6 توسط کیان
|
دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم پس کبریتهایت کو؟
پوزخندی زد...
گونه اش آتش بود ، سرخ، زرد...
..............
گفتم می خواهم امشب با کبریتهای تو این سرزمین را به آتش بکشم
دخترک نگاهی انداخت ،تنم لرزید..
گفت : کبریتهایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم......
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 21:48 توسط کیان
|
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم....؟؟
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 21:46 توسط کیان
|
قرار نیست که همیشه من خوش باشم …
دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم …
امروز دیگری خوش است برای با تو بودن …
و فردا یکی دیگر…
از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست ………!
تو می تونی .
دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم …
امروز دیگری خوش است برای با تو بودن …
و فردا یکی دیگر…
از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست ………!
تو می تونی .
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 21:41 توسط کیان
|
خدایا
این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند
فکری کن
اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:11 توسط کیان
|
خدایــــــــــــــــا ؛
این روز ها میگذرند
ولی من از این روز ها نمیگذرم ... !!!

+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 22:55 توسط کیان
|
خـــــــــدایا بـــــــاور کـــــــن ،
دیگــــــــه نــــه طــــــاقت دوبــــــاره شــــــکستن و دارم ،
نـــــه حــــــس دوبـــــــاره ســـــــاختن... ...!!

+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 22:53 توسط کیان
|
خیلی سخته اون لحظه ای که یکی به اشتباه بزرگی که در قبال تو کرده اعتراف میکنه،
اشتباهی به بزرگی تباه شدن زندگیت...
و تو فقط بغض میکنی...
و این سوال رو لبات یخ میزنه،چرااااااااااااااااااااااااا...
اشتباهی به بزرگی تباه شدن زندگیت...
و تو فقط بغض میکنی...
و این سوال رو لبات یخ میزنه،چرااااااااااااااااااااااااا...
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:48 توسط کیان
|
بهانه ای بود،که زیر چتر من،تا انتهای کوچه بیایی،،،،
کاش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می آمد...
کاش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می آمد...
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:44 توسط کیان
|
به بودنها دیر عادت کن،
و به نبودنها، زود!!!
آدمها نبودن را بهتر بلدند
و به نبودنها، زود!!!
آدمها نبودن را بهتر بلدند
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:36 توسط کیان
|
امروز به انهایی می اندیشم
که روی شانه هایم گریه کردند...
و نوبت من که شد،
هرگز نبودند
که روی شانه هایم گریه کردند...
و نوبت من که شد،
هرگز نبودند
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:6 توسط کیان
|
امروز می چیدم پازلهای دلم را ،
دیدم کامل نمی شود ،
بی یاد تو

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 20:18 توسط کیان
|
عد از مدتها دیدمش!!!
دستامو گرفت و گفت:چقد دستات تغییر کردن!
خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم...
تو دلم گریه کردم و دم گوشش گفتم:
دستای من تغییر نکرده
دستات به دستای اون عادت کرده بی معرفت!!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 20:56 توسط کیان
|
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 20:54 توسط کیان
|
می روی و من تحمل می کنم نبودنت را
می مانم و تو فراموش می کنی بودنـم را
می مانم و تو فراموش می کنی بودنـم را
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:36 توسط کیان
|
میدونی بن بست زندگی کجاست ؟
جایی که نه حق خواستن داری نه توانایی فراموش کردن ...
جایی که نه حق خواستن داری نه توانایی فراموش کردن ...
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:30 توسط کیان
|
- می روی ومن پشت سرت آب نمی ریزم وقتی هوای رفتن داری،دریا هم به پایت بریزم بر نمی گردی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 23:6 توسط کیان
|
- دکتر شریعتی"من ادعا نمیکنم که همیشه به یاد آنهایی که دوستشان دارم هستم،ما ادعا میکنیم حتی در لحظاتی هم که به یادشان نیستیم دوستشان دارم
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 22:56 توسط کیان
|
- برای عشق گر یه کن اما کسی رو به خاطر عشق به گر یه ننداز،باعشق بازی کن اما هرگز کسی رو با عشق بازی نده
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 22:53 توسط کیان
|
حس میکنم دنیا خالی ست، مگر تو چند نفر بودی نازنینم...؟؟
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 22:51 توسط کیان
|
چیزی به مجنون شدنم نمانده است،هرروز در هر سوی خانه میبینمت که می خندی؟
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 22:49 توسط کیان
|

