عد از مدتها دیدمش!!!
دستامو گرفت و گفت:چقد دستات تغییر کردن!
خودمو کنترل کردم و فقط لبخندی زدم...
تو دلم گریه کردم و دم گوشش گفتم:
دستای من تغییر نکرده
دستات به دستای اون عادت کرده بی معرفت!!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 20:56 توسط کیان
|