در این هجمه ناامیدی و تاریکی هر کور سو امیدی دیدم به ان چنگ می اندازم...فکر میکنی فرقی میکند یا فرقی هست مایبن زندگی بی نور و مرگ یه اسیر...
در این سردابه که بوی نم و عصیان مبدهد بی هیچ روزنه ای باورت هست که من باورم به روز را فراموش میکنم؟به دبوارهایش ناخن می سایم تا نفس دارم در پی نور...
مثل دیروزمثل امروز هر روزدر گوشم زمزمه میکنی که مرده ام .شاید راست میگویی من مرده باشم اما از خاکسترم برمیخیزد مشتاقانی که که میمیرند از عشق نور...
کیان
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 12:50 توسط کیان
|