ترسو...
پیله ام را شکافتی
من نارس رو دعوت کردی به روشنایی...
من که از همه بریده بودم نامسلمان و به کنج تاریکی خزیده یودم ...
ببین چه دست پایی میزنم در جهنم ابادی دستان تو ...
یادم رفته بود جانیان ،پروانه ها را میکشید برای سرسوزن ابریشم ...
یادم رفته بود حامیان ،که فقط حرف میزنید و هرگز عمل نمیکنید ...
یادم رفته بود بانیان،که خود شرید و دم از خیر و نور و عدالت مبزنید ...
باورکنید هیچ ذلتی بدتر ازترسوترین ترسو بودن اونم با هیبتی چون شیر نیست ...
روباه صفت ...
+ نوشته شده در دوشنبه دهم آذر ۱۴۰۴ ساعت 10:48 توسط کیان
|