شکرت
چه خوب یه روز دیگه شروع شد اجازه یافتیم زندگیش کنیم ...
با همه دلواپسی هام شدی باریکه امیدی که منو میبری از کویر درد به ساحل آرام مهربانی...
ای همه تن و جان باران رحمت که لبای خشکیده از شوقم رو میرسونی به جنگلهای پر باران شور و شادی ...
ای همه دنیای احساس که من بی احساس رو میبری به دلنشین ترین سکوت دنیا چند ثانیه مانده به اغاز موزیک سمفونی بتهوون...
ای جادوگر تر از هر جادو که جدا میکنی روحم ازتن و میسپاریش به باد بهاری که سیاهت کنه هرچه زیبایی محضه...
قدمهات رو آهسته بردار...
شاید که رسیدم بهت آخر ...
بازم یادم آمد به سرما و بی سرپناهی کفاش سرکوچه عاشقی یادم رفت ...
بگذریم ...
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۴ ساعت 9:38 توسط کیان
|