شادی...
ای گمشده بی نام ونشان این روزهای قومم...
خودت را نشان بده ...
ما در این برهوت بی باران مدتهاست به انتظار نشسته ایم ...
آنچنان یهویی غافلگیرمان کن که ساعتهادر بهت و حیرت بمانیم...
اصلا با درفش و کاویان به کویر دلهایمان هجوم بیاور که جز ویرانه ای سوخته از این ماتم کده نماند ...
بیا شادی بیا،باخودت رهایی بیاور ...
شده با ساز و دهل و بوغ و کرنا ،تو فقط بیا ...